چراغ دیده ی شب زنده دار من
خداوندا تو میدانی که انسان بودن و ماندن در این دنیا چه دشوار است چه رنجی میکشد آنکس که انسان است و از احساس سرشار است .
دوباره میدهد جانم نهادن سر به دامانت گل لبخند می روید به لبهایم زچشمانت تمام کودکی رفته و من هر شب در این رؤیا که می خوانی دوباره لای لایی های گریانت برایم همچو خورشیدی تو در تاریکی و ظلمت دو دستم را بگیر آری منم محتاج دستانت دوباره ابری ام مادر بیاور شانه هایت را که برف آرام می بارد به گیسوی پریشانت بیا تا کودکی هایم منم آن کودک شیطان که آرامش نمی یابد مگر در عطر دامانت دلم خون است از هستی ،تویی عشق و تویی مستی بباران مهر را بر من ،منم محتاج بارانت شکوفه باز می روید اگر با من بمانی تو تمام هستی ام مادر فدای گام لرزانت نظرات شما عزیزان: شنبه 12 اسفند 1391برچسب:, :: 14:45 :: نويسنده : شیوا
درباره وبلاگ ![]() تقدیم به همه دوستان مجازی : اسمش را می گذاریم دوست مجازی اما آن سو یک آدم حقیقی نشسته خصوصیاتش را که نمی تواند مخفی کند وقتی دلتنگی ها و آشفتگی هایش را می نویسد وقت می گذارد برایم، وقت می گذارم برایش نگرانش می شوم دلتنگش می شوم وقتی در صحبت هایم به عنوانِ دوست یاد می شود مطمئن می شوم که حقیقیست هرچند کنار هم نباشیم هرچند صدای هم را هم نشنیده باشیم، من برایش سلامتی و شادی آرزو دارم هرکجا که باشد...! آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
نويسندگان |
||
![]() |